سفارش تبلیغ
صبا ویژن






  • سال نو مبارک
    (چهارشنبه 86/12/29:: 6:46 عصر)
  • سیده

     

    دلتان همیشه بهاری باد...

     

     


    نظرات شما ()

  • هر زن یک آدم است!
    (پنج شنبه 86/12/23:: 12:47 صبح)
  • سیده

    تمام مدتی رو که داشتم باهاش حرف می زدم فقط به چشم یک انسان نگاهش می کردم.

    اما حرفامون که تموم شد...

    دیگه باهاش کاری نداشتم و می خواستم برم اما اون هی داشت یه جوری کشش می داد.

    آخرم گفت: من یه چیزی بگم؟

    گفتم: بفرمایید!!!

    گفت: من شماره بدم بهم زنگ می زنید؟

    و من که تا به حال نه به چشم یک پسر بلکه به عنوان یه انسان نگاهش می کردم لبریز شدم از احساس تاسف! من که دنبال دوستِ پسر نمی گشتم...


    نظرات شما ()

  • شرحی نیست...
    (شنبه 86/12/4:: 11:18 صبح)
  • سیده

     

    به تماشا سوگند
    و به آغاز کلام
    و به پرواز کبوتر از ذهن
    واژه ای در قفس است
    حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود
    من به آنان گفتم
    آفتابی لب درگاه شماست
    که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد
    و به آنان گفتم
    سنگ آرایش کوهستان نیست
    همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
    در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
    که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
    پی گوهر باشید
    لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید
    و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
    و به نزدیکی روز و به افزایش رنگ
    به طنین گل سرخ پشت پرچین سخن های درشت
    و به آنان گفتم
    هر که در حافظه چوب ببنید باغی
    صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهدماند
    هر که با مرغ هوا دوست شود
    خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود
    آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
    می گشاید گره پنجره ها را با آه
    زیر بیدی بودیم
    برگی از شاخه بالای سرم چیدم گفتم
    چشم راباز کنید ایتی بهتر از این می خواهید ؟
    می شنیدم که بهم می گفتند
    سحر میداند سحر
    سر هر کوه رسولی دیدند
    ابر انکار به دوش آوردند
    باد را نازل کردیم
    تا کلاه از سرشان بردارد
    خانه هاشان پر داوودی بود
    چشمشان رابستیم
    دستشان را نرساندیم به سرشاخه هوش
    جیبشان را پر عادت کردیم
    خوابشان را به صدای سفر اینه ها آشفتیم


    نظرات شما ()

  • هم آغوشی تا فنا
    (پنج شنبه 86/11/25:: 4:39 عصر)
  • سیده

    چه چیزی تلخ تر از خبر محکوم شدن زن بدکاره ی "پانزده ساله" به بی آبرویی توی این شرایط؟!!!

    راستی یقه ی چه کسی رو باید چسبید؟

    همه مون هم مقصریم و هم بی تقصیر... اینه اصلا ماجرا و نیست شاید هم.

    و بی نوا طفل پانزده ساله ای که پشت یک زنانگی افسارگسیخته و بی خبری کودکانه حلق آویز شد تا دستان پلید یک هوس وجود یک فرشته رو به راحتی لمس کنن...
    افسوس
    افسوس
    افسوس
    حرف بسیاره...


     


    نظرات شما ()

  • وقت تمام... برگه ها بالا
    (جمعه 86/11/19:: 1:9 عصر)
  • سیده

    غیر از این است زندگی؟

    آن قدر این دست و آن دست کردم تا مراقب با صدایی رسا گفت: وقت تمام است. برگه ها بالا...

    مگر می شد خودت را به نشنیدن بزنی؟


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • آدم اینجا تنهاست...
    هرکه برای کاری با تو دوستی کند، با برآوردنش از تو روی خواهد گرداند . [امام علی علیه السلام]
  •  RSS 
  • خانه
  • شناسنامه
  • پست الکترونیک
  • ورود به مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 16331
    بازدید امروز : 6
    بازدید دیروز : 0

    ........... درباره خودم ...........
    آدم اینجا تنهاست...
    سیده
    آدم اینجا تنهاست... آمدم که باشم
    ........... لوگوی خودم ...........
    آدم اینجا تنهاست...

    ............. بایگانی.............
    خلوت آرام من
    زنانه ها
    بهار 1387
    زمستان 1386

    ........... دوستان من ...........
    مادرانه

    ........... لوگوی دوستان من ...........





    ............. اشتراک.............
      ........... طراح قالب...........